هنوز کشتی از ساحل دور نشده بود و از خشکی فاصله زیادی نگرفته بود که دریا طوفانی شد و امواجی سهمگین، کشتی را متلاطم ساخت. سرنشینان کشتی بدفرجامی را برای خود پیش بینی می کردند، چشمها خیره شده بود و قلب ها به تپش و دست و پای افراد به لرزه درآمده بود و در این حال راهی جز سبک کردن کشتی به نظرشان نمی رسید.
مسافرین با یکدیگر مشورت کردند که چه کنند، سپس به توافق رسیدند که قرعه بیندازند و به نام هرکس اصابت کرد او را به دریا بیفکنند.(2) پس قرعه انداختند و بنام یونس درآمد، ولی به خاطر احترام و ارزشی که برای او قائل بودند، حاضر نشدند او را به دریا اندازند، پس بار دیگر قرعه را تکرار کردند، بازهم بنام یونس درآمد، اما این بار هم دریغ کردند که او را به دریا افکنند و برای سومین بار قرعه انداختند و این بار نیز قرعه بنام یونس درآمد.
[290]
«پس یونس با سرنشینان کشتی قرعه انداخت و خود از بازندگان شد.»(1)
یونس چون دید سه بار قرعه به نامش درآمد، دریافت که در این پیشامد رازی نهفته است و خدا در این حادثه تدبیر و حکمتی دارد. سپس به اشتباه خود پی برد و دریافت که قبل از اینکه اجازه هجرت و ترک شهر و مردمش را داشته باشد و پیش از صدور امر الهی، قوم و دیار خود را ترک کرده است. به همین جهت خود را در میان دریا انداخت و جان خویش را تسلیم امواج خروشان دریا کرد و در اعماق دریا و در آغوش متلاطم امواج دریا فرو رفت.
«و او را به دریا افکندند و عنبر ماهی (نهنگی) او را بلعید، در حالی که مردمان هم ملامتش می کردند و اگر او از زمره تسبیح کنندگان بود، قطعا تا روزی که برانگیخته می شوند، در شکم آن ماهی می ماند.»(2)
چون یونس را به دریا افکندند، نهنگی او را بلعید. نهنگ در دریای سرخ به طرف نیل و سپس به دریای طبرستان و بعد به دجله رفت و از آنجا به اعماق زمین تا جایی که قارون در آن به زنجیر کشیده بود، رفت. خداوند فرشته ای را مأموریت داده بود، که هر روز به اندازه یک قامت قارون را پایین ببرد.
هنگامی که او صدایی را از میان شکم نهنگ شنید، پرسید چه کسی هستی؟ و بعد متوجه شد او یونس بن متی است، قارون از یونس در موردی موسی و هارون و آل عمران پرسید و هنگامی که متوجه شد همگی به دیار باقی شتافتند، بر فقدان آنها افسوس خورد و خدا را به خاطر نعمت هایش سپاس گفت.